مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای وای بر اسیری کز غصه جان سپارد گلهای چشم خود را دست خزان سپارد ای وای بر یتـیـمی کـز داغ روی بـابـا آنقدر خون بگرید تا آن که جان سپارد قامت کمان سه ساله زینب به اشک و ناله بر خـاک تـیـرۀ غـم قـد کـمـان سـپـارد در گـوشۀ خـرابـه با نـالـههـای دخـتـر آمـد سـر بــریـده دل را بـدان ســپــارد امشب رقـیه گیرد رأس پدر در آغوش مرغ شکـسـته پـر را بر آشـیان سـپارد امشب به روی دامن گل را گرفته در بر هر کس گل خودش را بر بوستان سپارد آن اختری که مه را از آسمان طلب کرد این مـاه را دوبـاره بر آسـمـان سـپـارد مهمان دخترش بود آن سر که لاله گون بود جان عزیز خـود را بر میهـمان سپارد پایی که زخم دارد، جسمیکه درد دارد جـان را به پـای بابا دامنکـشان سپارد هـمـراه رأس بـابـا او میرود ولـیـکـن انـدوه رفـتـنـش را بر کـاروان سـپـارد از داغ این سه سـالـه این داغـدار لالـه بر چشم خویش «یاسر» اشک روان سپارد |